بسیج دانش آموزی شهرستان کمیجان

( کمیجان بیست )
در این وبلاگ در نظر داریم برنامه ها و خبرهای مربوط به بسیج دانش آموزی شهرستان کمیجان را منتشر نمائیم.

دل نوشته خانم حدیثه عزیزی درباره شهداء

تاریخ اعزام 94/8/8 از کمیجان به مناطق عملیاتی جنوب کشور ( هشتم آبان ماه سال 1394)

سلام به شهیدان وسلام به تمام کسانی که در راه رضای خدا جان خودشونو فدا کردن نمی دانم باید از کجا شروع کنم، چی بگم یه حس غیر قابل توصیفه که خیلی قشنگه. دلم می خواد برات از اولش بگم ، به حرفام گوش میدی؟ پس از سرزمین عاشقی وخون برات میگم. از سرزمینی که فقط  خون بود ، تانک ، تفنگ وشهادت....  نه مدال، پول ، امتیازات اجتماعی (منظورم همون پست دولتی هستش) اونا می دونستن کجا میرن ، بخاطر چی میرن ، منو ببخش که بد خط نوشتم آخه  تو اتوبوس راهیان نور می نوشتم.
 الان ساعت12هستش وداریم از راهیان نور بر میگردیم راستش میخوام هرچی تو دلمه بهت بگم.
 روزی که نظرم نسبت به شهداء180درجه تغییر کرد اگه دروغ نگفته باشم ،  اولش زیاد دوست نداشتم بیام یعنی به اصرار مامانم اومدم و چیزی جزءخاک از این مناطق درک نمی کردم. روز اول که تو راه بودیم اذیت کشیدم ازسختی سفر اولش می گفتم کاش نمی اومدم.
 روز دوم ....  یه لحظه صبر کن  قبلش یه چیزی بگم ، من زیاد بلد نیستم ادبی واحساسی حرف بزنم خلاصه می خوام باهات درد ودل کنم،  روز دوم  ، اول رفتیم اروند کنار ولی راستش خیلی برام جالب نبود ولی وقتی رفتیم شلمچه فهمیدم من چقدر اطلاعاتم کم بود. وقتی رفتیم بالای اون تپه حال وهوای عجیبی بود ، عاشق شهداءشدم ، نمی دونم اشکام چرا سرازیر شد؟ دلم هوای کربلا داشت انگار امام حسین(ع) پشت مرز عراق ایستاده بود و صدام می کرد . هوای کربلا وشهادت حال ملکوتی بهم می داد ، ولی وقتی قرار بود از شلمچه بریم دلم نمی خواست برگردم  ، انگار یه نیرویی می گفت: نرو ...  بمون  کربلا منتظرته وقتی به امام حسین (ع) سلام دادم ازش خواستم کربلا نصیبم کنه ... بهش گفتم امام حسین می شه لیاقت اینو داشته باشم که زائرت باشم؟!  راستش وقتی آقای زارع گفت: هرکس هرجایی باشه اگر غسل زیارت امام حسین (ع) رو بکنه و یه سلام به امام حسین (ع) بده ، زائر امام حسین(ع) می شه، منم غسل زیارت کردم . اما کربلا نرفتم.. یعنی امام حسین منو زائر خودش میدونه؟! یعنی لیاقت اینو بهم میده ؟! 

 ولی قصه از اینجا شروع نمی شه ، قصه از هویزه شروع میشه ازدیارغربت .  اینجا یعنی هویزه ، خیلی قشنگ بود!! بعد شلمچه رفتیم به هویزه . اینجاش رو خوب گوش کن ! نماز مغرب و خوندیم اومدیم زیارت شهداء ... آقای سلطانی گفت:هرکس بره خواهر یه شهید بشه وقتی من اومدم ،  همه ی شهداء خواهر داشتن ولی یه شهید مونده بود ،یه شهید .... ، انگار دوتاپربهم دادن منم پرواز کردم به سمت اون شهید .... یعنی بهم این لیاقت وداده بود که آبجی کوچولوش باشم؟!! داداش شهید من اسمش رمضانعلی آقائی بود، هیچ وقت داداش بزرگ تر از خودم نداشتم ، ولی الان دارم. داداش شهید من طلبه بود ، تو سن جوونی شهید شده بود، وقتی به چهره نورانی اون نگاه کردم اشکام سرازیر شد ازش خواستم برای همیشه داداشم باشه دوست نداشتم داداش رمضانعلی داداش هیچ کس دیگه باشه ، اون فقط دادش منه ، بهم قول داده  سال دیگه هم برم زیارتش ، ازش خواستم از امام زمان بخواد زود بیاد وتصمیم گرفتم حجابمو برای همیشه رعایت کنم، دلم می خواد سال دیگه هم برم راهیان نور ، داداش بهم قول داده به بقیه شهداء سلاممو برسونه ، منو تو روز قیامت شفاعت کنه ، منم بهش قول دادم دختر خوبی باشم.   

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۲۰
یه بسیجی

نظرات  (۱)

سلام اقای زارع خسته نباشید پس عکسی که دسته جمعی انداختیم چی شد؟؟؟؟؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی